خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، صابر قدیمی: یکی بود یکی نبود. یه خونهای بود که درش روی همه وا بود. از هر کجا که میومدن بعد یه مدت خودشون عضو خونه میشدن. خیلی از بچهها توش بزرگ شدن و خیلی از بزرگا بزرگتر. رفته رفته چند نفر از خانواده رفتن و جای دیگه خونه درست کردن، ولی نمیدونستن اگه اون خونه بزرگ و پر از صفاست، بخاطر بزرگی دل صابخونه ست... تموم خونههای کوچیک دیگه که صابخونهی اهل دل نداشت، رفته رفته یکی یکی خراب شد؛ اما شکر خدا، پدر خونه با هر زحمتی چراغ خونهی ما رو روشن نگه میداشت که خونهی امید خیلی از مردم آبادی بود... بعضیا بیمعرفتی میکردن، بعضیا زنگ میزدن در میرفتن، بعضیا اونقد سرشون شلوغ شد رفتن توی برج برای خودشون خونه خریدن، درِپنت هوسشون و روی خودشون و دیگرون بستن و نشستن جلوی آیینه انقدر قربون صدقه خودشون رفتن و رفتن که به بنبست رسیدن...بعضیا هم که رفتن لب دریا، بجایی که ماهیگیری یاد بگیرن، موج سواری رو یاد گرفتن و هر موجی که میومد روش سوار میشدن و انقدر روی موجا سریدن که موجی شدن و این روزا در ساحل دریای سیا چراغ شو آفو روشن نگه میدارن...
تا اینکه صاحبخونه دلش از این همه بیمعرفتی همخونههای قدیمی شکست و بارشو بست و راهی شد به یه آبادی که غم نباشه،دورویی نباشه،شوآف نباشه، توهم نباشه، مجلهها و آدما زرد نباشن، نمکدونهاشون سالم باشه از شر نمکخواران... رفت ولی تو دل تکتک اهالی آبادی موند... رفت و خونهای که با حضورش غرق شادی و عشق بود و غرق ماتم کرد... رفت و بچههای اون خونه یتیم شدن... رفت... میرود و نمیرود...
هم عابر و هم راهی، افشین یداللهی
در کوه بدی کاهی، افشین یداللهی
ای واسطه واریز، ای واسطه دریافت
الحق که تو درگاهی، افشین یداللهی
هرچند که ویران است، ویرانه ترش کردی
«عمران» مرا گاهی، افشین یداللهی
تیتراژ سرای ما، از لاست گرفته تا
اخبار شبانگاهی، افشین یداللهی
ای «مهدی ایوبی»، پیوسته در آشوبی
هم رزم چو میخواهی، افشین یداللهی
دلگیر نشو مهدی، دوش ار سر آن مطلب
کرده به تو الحاحی، افشین یداللهی
الیوم الی الدنیا، we have many writer but
I hate all الا he, افشین یداللهی
گفتند مریضانت خفتهست کنار سگ
در چشم تو تمساحی، افشین یداللهی
ما خانه به دوشانیم، مستاجر و مهمانیم
تو صاحب بنگاهی، افشین یداللهی
آبستن تشویشیم، تو استرس ما را
چون قابله میکاهی، افشین یداللهی
غولی ز چراغ آمد گفتا که چه میخواهی
افشین یداللهی، افشین یداللهی
اندوه بزرگی هست، وقتی که نباشی تو
ما برکه و تو ماهی، افشین یداللهی